شعرمهر پدری
تیغ های سرخ باران برصورتم
برصورتم .
میگزد ...
می خراشد ...
حیف نوازش نیست
چشم هایم می دوند برسرعت مژگان
رفت مادرم
وبه سرعت پدرم گفت به من گوش بده
پدرم بسوی من نیامد
عمه ام به سرعت بسویم
ومرا سخت مرا در آغوش و
بشکست شاخه خشک وپیر بی کسی
به من گفت که او می آید
فریاد نزن که او می آید
همه اش بود زمزمه ی چشمانم عمه -مادر کو؟!
عمه شب را تا صبح برایم لالایی گفت
گرمی دستانش شیرینی بوشه اش
مرا برد به خواب و رویا
رویای که بود گرمی دستانش
وقتی چشم گشودم
دیدم پدرم
دربروی مادرم گشود
مادرم مرا بوئید
دست به پیشانی ام
گرمی دستانش مرا گفت بیا
نگهی کردبه عمه
وگفت برو
عمه ام نگهی کرد به من
در گلویم می تپید رگ
من هم گفتم برو
به ناگه آسمان غرید
رعدی بود پنهان
می بارید باران تند تند چون قدمهای نیلوفری پدر
پایان.